ای خوزه/با آسانسور پایین بیا/اما آهسته /«چو یان فت». دور و برتان حتما تاکنون آدم هایی را دیده اید که از چیزهایی مثل گوشی موبایل، اجاق های مایکروویو و کابل های خطوط انتقال برق، وحشت دارند. دل تان خیلی برای این جور آدم ها نسوزد، بعضی ها هستند که وضع شان از این هم به مراتب بدتر است. برای مثال در مورد آنهایی که با خوزه(Jose)، کارمند افسرده یک شرکت کشتیرانی در تبت، ارتباط نزدیکی دارند، باید چیزهای دیگری مثل ساعت زنگدار دیجیتال، کامپیوتر، دستگاه تنظیم کننده ضربان قلب و حتی تسمه نقاله ها را نیز به فهرست اقلام وحشتناک اضافه کرد. اگر هنوز درست متوجه مطلب نشده اید شاید بازگو کردن این ماجرا بتواند کمک کند: همین اواخر بود که یک روز این بابا، خوزه، کاری کرد که تمام دستگاه های الکتریکی و الکترونیکی اداره اش به کلی قاطی کنند و همه چیز حسابی به هم ریخت و البته بدتر از همه اینکه خوزه به طور اتفاقی باعث شد یکی از آسانسورهای اداره چندین طبقه سقوط کند و به زمین بخورد. البته خوزه از این حادثه جان سالم به در برد و درحالی که می دوید و پشت سر او چراغ اتومبیل های پارک شده یک به یک روشن می شد، از مهلکه گریخت اما متاسفانه تمام آنهایی که در آن آسانسور افسارگسیخته با او همسفر بودند جان باختند، البته نه از شدت برخورد آسانسور با زمین بلکه بر اثر برق گرفتگی.

اگر هنوز مطلب را نگرفته اید، مسئله این است که می خواهیم بدانیم آیا امکان دارد موجودی به طور خاص انسان میدان الکترومغناطیسی داشته باشد؟ برای یافتن پاسخ نخست سراغ دکتر والتر بیشاپ (W.Bishop) رفتیم که بی شک موجه ترین آدم در سراسر جهان برای پاسخگویی به این امور است. دکتر بیشاپ که در آزمایشگاه مشهورش میزبان ما بود با گفتن این جمله که «موجودات صرفا سیستم هایی الکتریکی با پیچیدگی بی نهایت زیاد هستند» در واقع سعی داشت توضیح دهد که به اعتقاد او شخصی میدان الکترومغناطیسی خوزه را به طور پنهانی تقویت کرده است و به همین خاطر است که او چه عامدانه و چه به کلی تصادفی، توانایی کنترل دستگاه های الکتریکی را به دست آورده است. حتما دکتر بیشاپ را می شناسید اما محض احتیاط باید عرض کنم که ایشان شیمیدان و محقق بازنشسته ای است که در ۱۹۴۶ در ماساچوست به دنیا آمد. بیشاپ تحصیلاتش را تا مقطع دکترا در دانشگاه هاوارد گذراند و پس از آن برای ادامه تحصیل در دوره پسادکترا به دانشگاه های آکسفورد و ام.آی. تی رفت. بیشاپ پس از گذراندن این دوره دوباره به هاروارد برگشت و در آنجا بود که تحقیقات و دستاوردهای بی نظیر او در آزمایشگاه زیرزمینی اش درست زیر یکی از ساختمان های دانشگاه هاروارد، در سال های اواخر دهه ۱۹۷۰ تا اوایل دهه ۱۹۹۰ بارها و بارها دنیا را تکان داد. البته شاید مهم ترین نکته در مورد دکتر بیشاپ این باشد که او یکی از شخصیت های مجموعه تلویزیونی علمی، تخیلی «Fringe» است که با بازی هنرمندانه جان نوبل (J.Nobel) در نقش والتر بیشاپ، از شبکه فاکس پخش شد.

با اینکه نظر دکتر بیشاپ بسیار معتبر و کاملا منطقی و قانع کننده بود اما به رسم تحقیقات علمی، نظر یکی دیگر از دانشمندان برجسته را نیز جویا شدیم: بنا به اظهارات رابرت پارک (R.Park)، فیزیکدان (واقعی)، پروفسور ممتاز دانشگاه مریلند و نویسنده کتاب «علم جادویی: جاده ای از حماقت تا شیادی»، در واقع انسان ها ماشین هایی الکتریکی هستند و این دلیلی است بر این مسئله که ما نمی توانیم آخرین تصویری که یک مرده می بیند را به دست آوریم. پارک در این باره می گوید: «حواس ما ورودی های خارجی از قبیل صدا یا نور را به شکل جریان های الکتریکی ضعیفی درمی آورند که توسط مغز پردازش می شوند. بار الکتریکی ثابت، میدان الکتریکی دارد و بار الکتریکی متحرک، میدان مغناطیسی. ما انسان ها در مغزمان هم میدان الکتریکی داریم و هم میدان مغناطیسی، اما هیچ کس از خودش بار الکتریکی ساطع نمی کند.» اینجا درست همان جایی است که تشابه میان گفته های بیشاپ و پارک، پایان می یابد. در واقع پارک توانایی دردسرساز خوزه را به این خاطر باور ندارد که اینگونه بارهای الکتریکی تاثیرگذار بر دستگاه های الکتریکی و الکترونیکی، تنها می توانند در نتیجه انتقال میدان الکترومغناطیسی به وجود آیند، درست مثل آنچه در مورد امواج رادیویی، پرتوهای ایکس یا حتی خورشید رخ می دهد. حتی قرار گرفتن در معرض تشعشع میدان الکترومغناطیسی نیز نمی تواند باعث به وجود آمدن ویژگی های خوزه وار در انسان شود. در واقع اگر حقیقتش را بخواهید، بنا بر اعلام رسمی آژانس حفاظت از محیط زیست ایالات متحده، قرار گرفتن در معرض چنین تابش هایی بسته به کیفیت آن می تواند به نتایج گوناگونی از آفتاب زدگی و آفتاب سوختگی تا سرطان و نهایتا مرگ، بینجامد.

به بیان دیگر هر بلایی ممکن است سرتان بیاید جز تبدیل شدن به خوزه. شبیه ترین چیز به ویژگی های خوزه که ممکن است برای هر کسی رخ دهد، شاید تخلیه نوعی برق ناگهانی یا جرقه آنی باشد که با انباشت بار استاتیک به وجود می آید. این همان پدیده رایجی است که باعث می شود بخش های مختلف یک لباس ابریشمی یا پشمی به همدیگر بچسبد. موقع پوشیدن این نوع لباس ها گاهی صدای نامتعارفی مثل جرقه زدن به گوش می رسد، خوف نکنید خوزه ای در کار نیست فقط تماس لباس با موی سرتان لباس را باردار کرده است، بار الکتریکی استاتیکی که به شکل قوس الکتریکی یا همان جرقه های کوچک تخلیه خواهند شد. پارک در این باره می گوید: «جرقه الکتریکی در واقع تنها جریانی از الکترون ها است که در شکاف هوایی کوچکی جاری می شود. بنابراین وقتی به هر دلیلی از جمله مالیدن کف کفش تان به فرش مقداری الکترون در بدن تان جمع شود، موقع روبوسی کردن با شخصی که فاقد بار الکتریکی است، الکترون های روی بدن شما تلاش می کنند به طور مساوی در هر دو بدن پخش شوند، تلاش احمقانه یک مشت الکترون که ممکن است به خاتمه یافتن یک رابطه بینجامد.» آیا گفته های پارک به این معنی است که روبوسی کردن با آدمی مثل خوزه می تواند در حکم خودکشی باشد؟ پاسخ پارک منفی است: «این جریان باعث می شود هر دو طرف جرقه را احساس کنند. این یعنی ولتاژ جریان بسیار بالاست اما با توجه به اینکه جریان در مدت زمان بی نهایت کوتاهی برقرار می شود، توان به حدی پایین خواهد بود که هرگز نمی تواند به هیچ یک از دو طرف آسیبی وارد کند.» پارک در ادامه افزود: «در مورد خوزه، از همان ابتدای داستان اشتباه های فاحشی به چشم می خورد.

ببینید اگر فرض کنیم چیزی در وجود این کارمند نگونبخت وجود داشت، بی شک بار الکترواستاتیک بود نه میدان الکترومغناطیس. نکته دوم اینکه اگر باردار باشید، هیچ راهی وجود ندارد که همچنان باردار بمانید. در واقع چنین شخصی باید مدام در حال تخلیه الکتریکی باشد. به بیان دیگر در هر بار تماس دست با دستیگره در، خوزه باید تخلیه می شد.» پارک در پاسخ به این پرسش که آیا خوزه می توانست در آن آسانسور در حال سقوط، شناور بماند؟ این موضوع را مشابه تصور عمومی نادرستی دانست که می گوید اگر در آسانسور در حال سقوطی باشید و درست در لحظه برخورد با زمین، به هوا بپرید آسیبی نخواهید دید. ظاهرا درست به نظر می رسد اما گمان نمی کنیم کسی جز «پلنگ صورتی» تاکنون جرأت کرده باشد امتحانش کند.

پس از آنکه بحث های منطقی و علمی پروفسور پارک حسابی حوصله مان را سر برد تصمیم گرفتیم دوباره به دکتر بیشاپ مراجعه کنیم و نظرات او را جویا شویم. اما زمانی که به آزمایشگاه زیرزمینی دکتر بیشاپ در هاروارد رفتیم در کمال تعجب دیدیم که او سخت مشغول انجام تحقیقات پیچیده روی موضوع خوزه است. در واقع تمام مدتی که ما و پروفسور پارک سرگرم پرحرفی های علمی مان بودیم، بیشاپ گروه تحقیقاتی سه نفره ای روی این موضوع تشکیل داده بود که تلاش شبانه روزی آنها برای یافتن خوزه بی نتیجه مانده بود. به همین خاطر دکتر بیشاپ تصمیم گرفت نیروهای امدادی در قالب ۲۴ کبوتر خانگی را احضار کند. وقتی علت را جویا شدیم دکتر بیشاپ گفت: «من در گذشته نیز از این نوع کبوترها برای ردیابی امضای الکترومغناطیسی اشخاص استفاده کرده بودم، چراکه این کبوترها در منقارشان ردیاب هایی دارند که می توانند مگنتیت را دنبال کنند.» متاسفانه دکتر بیشاپ هیچ وقت نمی توانست تحقیقات پیچیده علمی اش را به زبان ساده توضیح دهد. بنابراین از کاردولا مورا (C.Mora)، محقق علوم زیستی در دانشگاه آوکلند در نیوزیلند خواستیم تا به ما کمک کند. در واقع یافته های این زیست شناس که روی حواس مغناطیسی کبوترهای خانگی تحقیق می کند، تا حدی با گفته های دکتر بیشاپ مطابقت دارد. مورا در این باره می گوید: «کبوترها یکی از معدود گونه های جانوری اند که ما از توانایی ناوبری حقیقی شان اطلاع داریم. آنها در هر لحظه موقعیت شان نسبت به مقصد را دقیقا می دانند. در واقع آنها با یک قطب نمای مغناطیسی و توانایی استفاده از سیستم نقشه متولد می شوند.» آزمایش های مورا نشان می دهد که کبوترها با استفاده از انشعاب های چشمی بزرگ ترین اعصاب جمجه ای شان می توانند محرک های مغناطیسی را در منقار بالایی شان شناسایی کنند. به بیان دیگر بررسی های مورا این تئوری را تقویت کرد که کبوترهای خانگی با استفاده از ذرات کوچک سرشار از آهن قرار گرفته در منقارشان برای نقشه برداری از تغییرات میدان های مغناطیسی زمین، خودشان را هدایت می کنند. به گفته مورا: «با توجه به توانایی این پرنده ها در دنبال کردن مسیری روی نقشه، آنچه هنوز به درستی نمی دانیم این است که کبوترها چگونه در هر لحظه موقعیت شان را تعیین می کنند.»

تیم گیلفورد(T.Guilford)، استاد رفتارشناسی جانوران در دانشگاه هاروارد که گروه تحقیقاتی ویژه ای برای بررسی مکانیزم های ناوبری در پرندگان تشکیل داده معتقد است کبوترها برای تشخیص موقعیت شان از مشخصه های چشم انداز بصری استفاده می کنند. گیلفورد در این باره می گوید: «پرندگان برای تعیین موقعیت شان اغلب نشانه های مهمی مثل جاده های اصلی، رودخانه ها یا خطوط راه آهن را به کار می برند. در واقع زمانی که آنها با مکانی آشنا می شوند، از روی عادت مسیرهای منحصر به فردی را به سوی خانه یاد می گیرند. به همین علت مسیر حرکت همه پرندگان یکی نیست و اغلب خارج از خط راست است.» اینکه کبوترهای خانگی ابزارهای قابل اعتمادی برای مبارزه با جنایت هستند یا نه موضوعی است که همچنان به بررسی نیاز دارد. اما بنا به اظهارات مورا، ما ظرف پنج سال آینده این توانایی را به دست می آوریم که پرندگان را به تراشه های GPS مجهز کنیم. مورا در این باره می گوید: «ما امروزه دستگاه های GPS ای داریم که برای قابل حمل بودن توسط کبوتر به حد کافی کوچک هستند. اما با توجه به تاخیر زمانی این دستگاه ها در مسیریابی، استفاده از آنها نیازمند مخابره مستقیم پیام از خود پرنده خواهد بود.» اگرچه نظرات دکتر بیشاپ درباره خوزه و جدی گرفتن توانایی هایش و بدتر از همه تحت پیگرد قرار دادن این کارمند افسرده اداره کشتیرانی در تبت، بی نهایت مضحک به نظر می رسد، اما باید قبول کرد که ایده دکتر در استفاده از ناوگان کبوترهای خانگی برای یافتن خوزه، حرکت بدی نبود. گیلفورد و مورا هر دو بر این باورند که تیزچشمی پرندگان به شکلی باورنکردنی قابل اعتماد است. مورا در این باره می گوید «تا پیش از آنکه تکنولوژی های مدرن جایگزین آنها شود، کبوترها نقش انکارناپذیری به عنوان پیام آوران در تاریخ بشر داشتند. به خاطر پیام های حمل شده توسط کبوتران، چه جنگ ها که به شکست یا پیروزی منجر شدند و چه شهرها که دوام آوردند یا سقوط کردند.»

هیچ خبری از خوزه نیست. از دست کبوترهای دکتر بیشاپ هم کاری بر نمی آید. در واقع خوزه اصلا میدان الکترومغناطیسی ندارد که این کبوترها بخواهند ردش را بزنند. اما «خوزه ایسم» بیداد می کند. کافی است سر بچرخانید، همه جا پر شده از خوزه هایی که درباره انرژی، میدان، موج، جاذبه، نسبیت، الکترومغناطیس، کوانتوم و آنتروپی کوچک ترین چیزی نمی دانند اما بیشتر از هر چیز دیگری این واژه ها در کلام شان شنیده می شود، مفاهیمی عمیق و پیچیده که حاصل تلاش چندین نسل از برگزیده ترین ذهن های بشر است. مبتلایان به خوزه ایسم بر این باورند که توصیف علمی و حقیقی این مفاهیم، ساده انگاری و آن چیز نامعلوم که آنها از این واژه ها در ذهن آلوده شان توهم می کنند به حقیقت نزدیک تر است، تفسیر هایی تا به این حد پوچ که حتی پایه و اساسی برای آزمودن آنها نیز وجود ندارد. در مقابل، آنچه دانشمندان برجسته ای مثل پارک، امروزه سعی دارند با کمک بیانی ساده فهم از آنها، پدیده های ساده ای مثل بار الکترواستاتیک، جریان و میدان الکتریکی را برای همین مدعیان شرح دهند، از دل جریان بی وقفه ای از آزمون و خطا بیرون آمده است، جریانی که آلبرت اینشتین در کتاب «تکامل فیزیک» آن را تلاشی برای حذف برگه های جعلی از انبوه برگه هایی می داند که به اسم علم فیزیک نگاشته شده اند. خوزه ها اغلب می گریزند اما این مبتلایان به خوزه ایسم اند که در انتهای مسیری که از حماقت آغاز و به شیادی ختم می شود، در سقوط آسانسور جان می بازند، البته از برق گرفتگی.

تصور عمومی نادرستی وجود دارد که می گوید اگر در آسانسور در حال سقوطی باشید و درست در لحظه برخورد با زمین، به هوا بپرید آسیبی نخواهید دید. ظاهرا درست به نظر می رسد اما گمان نمی کنیم کسی جز «پلنگ صورتی» تاکنون جرأت کرده باشد امتحانش کند. در یکی از قسمت های این مجموعه کارتونی خانه پلنگ صورتی که بر لبه پرتگاهی بنا شده به پایین سقوط می کند. پلنگ صورتی در لحظه برخورد خانه با زمین با خونسردی تمام به بیرون می جهد. خانه به کلی ویران می شود اما پلنگ صورتی صحیح و سالم می ماند.